بچه که بودم حسابی حشرات را می کشتم. دست و پا بود که قطع می کردم. اما حالا اگر حشره سرِ پیچی اشتباهی بپیچد و از پنجره تو بیاید، حسابی با آن مدارا می کنم و پنجره را باز نگه می دارم تا راه به بیرون پیدا کند. حتی اگر سردم شود یا حشرات دیگر داخل شوند. چه شده؟ دل رحیم شده ام؟ نه زندگی تلخ تر شده. همین تلخی باعث شده تا با تلاش برای بقا هم ذات پنداری کنم. زندگی از سوی تلخی اش به تلاش برای بقا چسبیده. یعنی آدم با تلاش برای بقا لذت نمی برد. تلخی می کشد. ماموریت عجیب و بی هدف و پوچ زنده ماندن. مثل این زنبور که از ترس مرگ به زمین چسبیده و دیوانه وار دور خودش می چرخد. این تلخی مداومِ ناشی از پنجه کشیدن به دیواره یِ خشنِ بقاست که طعم تلخ را معنا دار می کند. تنها معنیِ هستی. آنچنان که علاقه مند به تلخی قهوه می شویم که فراموش می کنیم در کودکی برای تکه ایی شکلات رویاها شیرین رویاها می بافیم. طعم گس و تلخ زیتون. آن میوه که به آن قسم می خورند.
وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ
مطمئنم انجیرش هم تلخ بوده
Author: Mohammad Rahmani
Artificial Intelligence Senior Scientist @ Alpen-Adria-Universität Klagenfurt
ولی آه از این تن و ذهنِ زن که اینچنین به رنج اُخت شده
در بچگی مادرم می گفت به بدنه ی علاءالدین دست نزن جیز می شی. گوش می دادم. خواهرِ موفرفریِ چشم درشتم گوش نمی داد و بارها می سوخت و می سوخت. تازه دارم مشکوک می شم که تن و روح مجروح زیباتر است یا آن نسوخته جان که درد به اختیار نکشید؟ خالکوبی زیباتر نشده؟
آن دردی بد است که جباری به تحقیر بر گرده ام کشید.
البته آن هم راه دارد. در مبارزه خواهم گفت
از خود بیگانگی
می ترسم ننویسم و از خود بیگانه تر شوم. آ نچنان که این گونه بعد از چند ساعت خودننویسی جای دکمه ها روی کیبورد یادم می رود
فلسطین
خانه را می توان فراموش کرد، اما این که آن را به زور گرفته باشند را نه.
به نظرم این روح مسئله فلسطین است نه این که اول قبله چه کسی بوده است.
آگاهی
در ابتدا توده ایی بی شکل از داده بود. تغییری بود یا نبود کسی نمی فهمید.
پس اولین آگاهی توانایی درک تغییر بود
تغییر یعنی چیزی نسبت گذشته بوده که اکنون تغییر کرده
پس اول تر درک زمان بوده.
اما در عین حال گذر زمان را بدون فهم تغییر نمی توان تشخیص داد
تغییر در نور آسمان.
پس این دو در هم تنیده اند.
البته احتمال آن هست که زمان بدون وجود عاملی که تغییر را حس کند وجود داشته باشد اما در آن صورت وجود یا عدم وجودش چه اهمیتی دارد؟
خودآگاهی
یک عامل این است که توانایی اینکه آنکه تغییر را درک می کند و من هستم، وجود داشته باشد.
ایران
آیا ایرانیت یک فلسفه است؟
آیا ایرانیت یک فلسفه زیستن یا زیسته است که در هیچ جای دیگر دیگر امکان تکرار شدنی نیست؟
ایرانی کیست؟
مساحت یا هدف
- آیا جهت نیاز داریم؟
- آیا تشیع هدف است؟
- آیا مردم ایران تنها به بهبود معیشت به عنوان هدف اکتفا می کنند؟
- هدف ماندن است؟ این خیلی اصیل است. آنچنان که هر موجودی در دنیا برای آن بی وقفه می جنگد.
- اما ایران که کشوری با ضریب هوشی ۸۷ است اگر چه در خاورمیانه بالاترین است به غیر از اسراییل اما در مقایسه با غرب و شرق دور پایین تر است. ایرانیان چرا باید بمانند و چرا نباید این سرزمین را به مساحت به ملتی باهوش تر بدهد تا با توجه به این جغرافیا فرهنگی هوشمندانه تر بسازند.
جمهوری اسلامی
عاشورا
آخرالزمان
ایران
او فقط راحت تر از من زیست
من اما مبارزه کردم و در هر مبارزه آنقدر نگه داشتم که بتوانم گوشه ایی با لیسیدن زخم هایم مبارزه ایی دیگر را دوام آورم.
فَلَآ أُقْسِمُ بِٱلْخُنَّسِ. ٱلْجَوَارِ ٱلْكُنَّسِ. وَٱلَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ. وَٱلصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ. (تکویر ۱۵-۱۸)