چرا کسی توجه نمی کنه که دنیا جای غم انگیزی شده؟
Category: Uncategorized
قصور زبان
چقدر زبان در توصیف آنچه بر روان می رود کند است. چقدر قاصر است.
فلسطین
خانه را می توان فراموش کرد، اما این که آن را به زور گرفته باشند را نه.
به نظرم این روح مسئله فلسطین است نه این که اول قبله چه کسی بوده است.
ایران
آیا ایرانیت یک فلسفه است؟
آیا ایرانیت یک فلسفه زیستن یا زیسته است که در هیچ جای دیگر دیگر امکان تکرار شدنی نیست؟
ایرانی کیست؟
مساحت یا هدف
- آیا جهت نیاز داریم؟
- آیا تشیع هدف است؟
- آیا مردم ایران تنها به بهبود معیشت به عنوان هدف اکتفا می کنند؟
- هدف ماندن است؟ این خیلی اصیل است. آنچنان که هر موجودی در دنیا برای آن بی وقفه می جنگد.
- اما ایران که کشوری با ضریب هوشی ۸۷ است اگر چه در خاورمیانه بالاترین است به غیر از اسراییل اما در مقایسه با غرب و شرق دور پایین تر است. ایرانیان چرا باید بمانند و چرا نباید این سرزمین را به مساحت به ملتی باهوش تر بدهد تا با توجه به این جغرافیا فرهنگی هوشمندانه تر بسازند.
جمهوری اسلامی
عاشورا
آخرالزمان
ایران
و خستگیهایشان را تسکین دادم و یوغ ها از دوششان برداشتم
کوروش
قوی دریاچه
قوی تنهای دریاچه
چیزی می ساییدیم
می آمد
غذا می دادیم
دوبار جریمه شدیم
در نهایت وقتی دیدند نمی توانیم غذا ندهیم
قو را بردند دریاچه ایی دیگر
قو که تنها بود
و جز غذا چیزی نمی خواست
ما دوباره آواره ی ذهنی شدیم
نقطه صقلی
که کنده شد
ما ماندیم و نیم کت های عشاق معلق کنار دریاچه
بطری غنچه های گل محمدی که مادرم برام گذاشته بود خالی شده و حالا که خالی شده تازه بوی مادر رو می ده. به قول گروس:
چیزی در این قفس خالی هست که آزاد نمیشود
این شعر همیشه یادم می انداخت که یادِ آنچه از ما دریغ شد هرگز فراموش نشد
که امروز معنایی جدید هم یافت
انواع قیامت
جهان رو به پایان بود. آخرین رعد غریده بود. و آخرین باران چه نم نم و چه غران باریده بود. همه می دانستند باید منتظر آرامش پس از آخرین طوفان باشند. همه جا سبزها رویید بود. ولی درخت ها به شاخه ها شکسته بودند. و گل های خشک نشده به طوفان ها لهیده و خیس و همراه آخرین قطرات بودند. این جا و آن جا برکه های آبی که شکل گرفته بود، شفاف شده بودند. از من انسان لختی به جا مانده بود با ریش و موی اطراف عورت. چشمانم رنگ باخته بود به چیزی شبیه آبی. حالا نوبت یکی شدن با دنیا از راه ورودش از پنجره چشمی بود که سیاه بود و بسته و انعکاسات را می دید تا همیشه. کفتاری هم کنار برکه رسید و مشغول تماشای خودش شد. همه می دانستیم پایان مجازات و پاداش و بهشت و جهنم نیست. حل شدن در این جهان است. همانند آن چه در ابتدا بود. بیشکل. خیالی کرد و چیزها از هم جدا شدند و مدتی با هم کنش کردند و حالا دوباره همان خواهد شد با این تفاوت که ما از تاریکی بیرون کشیده شدیم و اما در نهایت در گرداب رنگ های روشن حل خواهیم شد.
کله قند
بچه که بودم، فکر می کردم کله قند از ماه افتاده و سوالم این بود که چرا نشکسته و نَن جون (مادرِ مادر بزرگم) باید بشکونتش! پیره زنه که به خاطر زندگی سختی که داشته اخلاق تندی داشت، مادرم رو صدا می زد که بیا این چشم ورقلمبیده رو از جلو چیشوم دور کو. گویا از خیره شدن طولانی بهش موقع قند شکوندن خوشش نمیومد. چشمام بزرگ بود و خودمم با زور بیشتر بازشون می کردم. یه جور مریضی داشتم که برای بهتر دزدن باید چشمام رو باز می کردم. منم از تماشای قند شکستن خوشم نمیومد. از خود ماه هم، بخصوص ماه شب چهارده هم خوشم نمیومد. تنها و سفید و بی حرف اون بالا چیکار می کرد؟ نظم شب رو بهم ریخته بود. بی معنی بزرگ که خودش رو بی دلیل به رخ می کشید. هلالش بهتر بود با ستاره ها. زیرش ما نشسته باشیم. نور کمی از آسمان بیاد و بابا هندونه بده مامان بذاره با پنیر لای نون و بده من بخورم. تنها بچه خانواده بودم و این آخرین شب زندگیِ جهان بود. بعد همه چیز می رفت و نوری بی منبع روی منِ نشسته با پوشکِ سفید و شکم برآمده می تابید و بقیه عمر را خواه کوتاه و خواه بلند به همان سن و اندازه می ماندم. و خدایی که نه منتظرش بودم و نه آمد.