Categories
نثر

تنبلی

کاش چای خودش درست می شد و روی میز می رسید. اما دیگر لازم نبود لیوان به دهانم برسد. لمس کردن گرمای لیوان را دست و ذهنم پذیرا هستند. آخر مگر کی و کجا کدام گوی گرم را در دستانمان گرفته بودیم؟ گوی گرم. آن رحم آبستن. آن را کجای جهان بگذارم؟ نه فکر نکنم. زاییدن و نذاره کردن زاییدن و در دست داشتن چیزهای زاینده اضطراب زاست. پس چیست این علاقه به گرما در میان کف دستان. تنها گرما نیست. نگه داشتن با دو دست هم هست. نگه داشتن یعنی چیزی را که می توانی رها کنی اما نمی کنی. از جنس امید نیست. نگران نباش. دنیا هنوز تمام نشده. این است پیام فنجان گرم به کف دستانم و ذهنم. چرا که چیزی که تمام نشده هنوز گرم است و اینکه من نگهش داشته ام و وا نمی نهنمش برای این است که هنوز از تمام نشدنش دلگرمم. آه دیدی؟ واژه مرتبط بعدی هم زاده شد. دل گرم.  دل کسی ناشناس در دستانم است.