Categories
داستان کوتاه

کشتن حشرات

بچه که بودم حسابی حشرات را می کشتم. دست و پا بود که قطع می کردم. اما حالا اگر حشره سرِ پیچی اشتباهی بپیچد و از پنجره تو بیاید، حسابی با آن مدارا می کنم و پنجره را باز نگه می دارم تا راه به بیرون پیدا کند. حتی اگر سردم شود یا حشرات دیگر داخل شوند. چه شده؟ دل رحیم شده ام؟ نه زندگی تلخ تر شده. همین تلخی باعث شده تا با تلاش برای بقا هم ذات پنداری کنم. زندگی از سوی تلخی اش به تلاش برای بقا چسبیده. یعنی آدم با تلاش برای بقا لذت نمی برد. تلخی می کشد. ماموریت عجیب و بی هدف و پوچ زنده ماندن. مثل این زنبور که از ترس مرگ به زمین چسبیده و دیوانه وار دور خودش می چرخد. این تلخی مداومِ ناشی از پنجه کشیدن به دیواره یِ خشنِ بقاست که طعم تلخ را معنا دار می کند. تنها معنیِ هستی. آنچنان که علاقه مند به تلخی قهوه می شویم که فراموش می کنیم در کودکی برای تکه ایی شکلات رویاها شیرین رویاها می بافیم. طعم گس و تلخ زیتون. آن میوه که به آن قسم می خورند.
وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ
مطمئنم انجیرش هم تلخ بوده

Categories
شعر کوتاه

طبیعت

فَلَآ أُقْسِمُ بِٱلْخُنَّسِ. ٱلْجَوَارِ ٱلْكُنَّسِ. وَٱلَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ. وَٱلصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ. (تکویر ۱۵-۱۸)

سوگند به اختران پنهان‌شونده،
که راه می‌خرامند و در ظلمت فرو‌ می‌ نشینند
و به شب، آنگاه که آرام آرام واپس می‌نشیند
و به سپیده دم، آن‌گاه که نفس می‌کشد
Categories
نثر

تنبلی

کاش چای خودش درست می شد و روی میز می رسید. اما دیگر لازم نبود لیوان به دهانم برسد. لمس کردن گرمای لیوان را دست و ذهنم پذیرا هستند. آخر مگر کی و کجا کدام گوی گرم را در دستانمان گرفته بودیم؟ گوی گرم. آن رحم آبستن. آن را کجای جهان بگذارم؟ نه فکر نکنم. زاییدن و نذاره کردن زاییدن و در دست داشتن چیزهای زاینده اضطراب زاست. پس چیست این علاقه به گرما در میان کف دستان. تنها گرما نیست. نگه داشتن با دو دست هم هست. نگه داشتن یعنی چیزی را که می توانی رها کنی اما نمی کنی. از جنس امید نیست. نگران نباش. دنیا هنوز تمام نشده. این است پیام فنجان گرم به کف دستانم و ذهنم. چرا که چیزی که تمام نشده هنوز گرم است و اینکه من نگهش داشته ام و وا نمی نهنمش برای این است که هنوز از تمام نشدنش دلگرمم. آه دیدی؟ واژه مرتبط بعدی هم زاده شد. دل گرم.  دل کسی ناشناس در دستانم است.

Categories
شعر کوتاه

بزرگترین مهربانی ها

اگر  بزرگترین مهربانی ها گریستن بر لاشه آن که خود دریده ایی نیست پی چیست؟

Categories
شعر کوتاه

زورق خیالی

فوت کنیم به زورق خیالی از بی عاری و بیکاری

 

Categories
شعر کوتاه

خستگی تنم کم شده

خستگی تنم کم شده
باید پیاده روی طولانی ایی برم
چنان که بعد از برگشتن
عزیزترین شی خانه
بسترم باشه

Categories
شعر کوتاه

خیر در تولد

شبها به پهلوی راست،
جنین وار و در خود خمیده می خوابم.
در تولد چه خیری دیدم
که تبدیل به آیین شبانه اش کرده‌ام؟

Categories
شعر کوتاه

کمی عن

نیزه های فلزی

جوش داده شده به کناره بیرونی پنجره های دانشگاه

که پرندگان نرینند روی تمیزیشان

و من در این فکر که

کمی عن بد هم نبود!

Categories
Uncategorized شعر کوتاه

قوی دریاچه

قوی تنهای دریاچه

چیزی می ساییدیم

می آمد

غذا می دادیم

دوبار جریمه شدیم

در نهایت وقتی دیدند نمی توانیم غذا ندهیم

قو را بردند دریاچه ایی دیگر

قو که تنها بود

و جز غذا چیزی نمی خواست

ما دوباره آواره ی ذهنی شدیم

نقطه صقلی

که کنده شد

ما ماندیم و نیم کت های عشاق معلق کنار دریاچه

Categories
ادبیات شعرـکودک

چرا نباید گل تازه بخریم

لوسی پنج سال دارد

هر روز صبح با مادرش به فروشگاه می روند

غذا می خرن

آخه باید همه چی تازه باشه

گل آخرین چیزیه که لب صندوق می خرن

بر می گردن

مامان گل رو کنار پنجره آشپزخونه می ذاره

برای این که  حواسش به لوسی باشه او رو

طرف دیگه ی پنجره آشپزخونه روی کابینت می شونه

سعی می کنه براش قصه ایی جور کنه تا حوصلش سر نره

لوسی اما

تو فکر گل های دیروزه که رفتن تو سطل آشغال زیر ظرف شویی و درب روشون بسته شده

آیا تو تاریکی راحت ترن؟

شب موقع شام

وقتی بابا هم هست

دور میز

لوسی می گه

گل های دیروز تو سطل آشغالن

مامان میگه

داشتن خشک می شدن عزیزم

لوسی می گه

گل که خشکش قشنگ  تره

بابا می گه

گل خشک قشنگ نیست

گلی که خشک شدنش رو دیدی قشنگه

هر سه موافق بودن

همچنین موافق بودن که راهی نیست

و گل خشک شده روز قبل رو باید دور ریخت

حتی اگر گل تازه برای روز جدید نداشته باشم

شام تموم شد

ظرف ها شسته شد و تو کابینت های تاریک آشپزخونه رفتن

و همه به تخته خواب های تاریک

لوسی تو خواب دید

پیش مامانش گریه می کنه و میگه

مامان. اینجا تاریکه و بوی آشغال میاد

مامان میگه

برای سن تو این حرف ها هنوز خیلی زوده!

بعدا ها راجعش صحبت می کنیم.