ولی آه از این تن و ذهنِ زن که اینچنین به رنج اُخت شده
ولی آه از این تن و ذهنِ زن که اینچنین به رنج اُخت شده
در بچگی مادرم می گفت به بدنه ی علاءالدین دست نزن جیز می شی. گوش می دادم. خواهرِ موفرفریِ چشم درشتم گوش نمی داد و بارها می سوخت و می سوخت. تازه دارم مشکوک می شم که تن و روح مجروح زیباتر است یا آن نسوخته جان که درد به اختیار نکشید؟ خالکوبی زیباتر نشده؟
آن دردی بد است که جباری به تحقیر بر گرده ام کشید.
البته آن هم راه دارد. در مبارزه خواهم گفت
می ترسم ننویسم و از خود بیگانه تر شوم. آ نچنان که این گونه بعد از چند ساعت خودننویسی جای دکمه ها روی کیبورد یادم می رود
خانه را می توان فراموش کرد، اما این که آن را به زور گرفته باشند را نه.
به نظرم این روح مسئله فلسطین است نه این که اول قبله چه کسی بوده است.
آیا ایرانیت یک فلسفه زیستن یا زیسته است که در هیچ جای دیگر دیگر امکان تکرار شدنی نیست؟
او فقط راحت تر از من زیست
من اما مبارزه کردم و در هر مبارزه آنقدر نگه داشتم که بتوانم گوشه ایی با لیسیدن زخم هایم مبارزه ایی دیگر را دوام آورم.
زخم خود را شبانه تنها بلیس. همان گاه که در کمین او نشستی که بی نیاز زخم تبعییض را به تو زد. آن که خود را برتر از تو دید.
با آن کس که تو را برتر از خود دانسته باید شدیدترین برخوردها را کرد. او که از سر نیاز تو را فریب داد را اگر دوست داشتی ببخش. او که با تو تفریح کرد تا تاریک ترین سیاهچال ها بیازار و زخمی و مستاصل رهایش کن. نگران نباش. معتمد بنفس چون گربه هزاران جان دارد. می لیسد و التیام میابد و زوزه کشان کوره راه های برفی را شبانه می پیماید تا نیش به تنت بیاساید. تا از درد زخمی که زده لذت ببرد. دقت کن نه از خونت تغذیه کند، از طعم خونت لذت ببرد.
دوست دارم چون حیوانی درنده شب ها موقع کمین برای شکار زخم هایم را بلیسم.
نه تنها در جمع بیشتر زخم برمی دارم، بلکه فرصت لیسیدن زخم هایم را هم نمی یابم. این که فکر کنم آیا مستوجب این زخم ها که بر من زدند بودند؟ کی التیام خواهند یافت یا فراموش خواهند شد؟
مجرد باید یک بار در روز غذا بپزد، سه بار همان را بخورد و هزار بار در تاریکی زخم هایش را بلیسد.
متاهل هم می تواند سه نوع غذا در روز بخورد با همکاری، اما در این فضیلتی نیست و بدتر آنکه فرصت لیسیدن زخم های بیشترش را هم نمی کند. زخم های اجبار
در عصر جدید آزادی انتخاب کارفرما برقرار شده و می توان در شبکه های اجتماعی تا حدی فحش داد. اما واقعا حداکثر آزادی ایی که می توان به آن دست یافت چیست؟
تئوریسین گناه برایم پولس بود که می گفت در کودکی گلابی از درختان باغ دیگران می دزدیدیم. نه برای آنکه در خانه گلابی نداشتیم. برای شیرینی لذت دزدی، می دزدیدیم.
یکم: باغبان به پای درختانش می رسد. آب می رساند و کود می دهد. متوجه دزدی نمی شود. امثال برکت خداوندم کم بوده. از احمق ها. هم تو هم خدایت. شیرینی گلابیت زیر دندان من است. اما شیرینی اینکه کاری کرده ام که برای جبرانش هیچکار نمی توانی بکنی مگر اینکه خودت را گول بزنی که خواست خدایی که از تو برتر اما نه از من، دو صد چندان است. من چشمی کاشته ام به این لحظهی ناتوانی تو و خدایت. روی دیوار باغت به درون کاشته ام و تا ابد لذت خواهم برد چون تو نخواهی دانست که دزد که بود.