Categories
شعر کوتاه

طبیعت

فَلَآ أُقْسِمُ بِٱلْخُنَّسِ. ٱلْجَوَارِ ٱلْكُنَّسِ. وَٱلَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ. وَٱلصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ. (تکویر ۱۵-۱۸)

سوگند به اختران پنهان‌شونده،
که راه می‌خرامند و در ظلمت فرو‌ می‌ نشینند
و به شب، آنگاه که آرام آرام واپس می‌نشیند
و به سپیده دم، آن‌گاه که نفس می‌کشد
Categories
شعر کوتاه

بزرگترین مهربانی ها

اگر  بزرگترین مهربانی ها گریستن بر لاشه آن که خود دریده ایی نیست پی چیست؟

Categories
شعر کوتاه

زورق خیالی

فوت کنیم به زورق خیالی از بی عاری و بیکاری

 

Categories
شعر کوتاه

خستگی تنم کم شده

خستگی تنم کم شده
باید پیاده روی طولانی ایی برم
چنان که بعد از برگشتن
عزیزترین شی خانه
بسترم باشه

Categories
شعر کوتاه

خیر در تولد

شبها به پهلوی راست،
جنین وار و در خود خمیده می خوابم.
در تولد چه خیری دیدم
که تبدیل به آیین شبانه اش کرده‌ام؟

Categories
شعر کوتاه

کمی عن

نیزه های فلزی

جوش داده شده به کناره بیرونی پنجره های دانشگاه

که پرندگان نرینند روی تمیزیشان

و من در این فکر که

کمی عن بد هم نبود!

Categories
Uncategorized شعر کوتاه

قوی دریاچه

قوی تنهای دریاچه

چیزی می ساییدیم

می آمد

غذا می دادیم

دوبار جریمه شدیم

در نهایت وقتی دیدند نمی توانیم غذا ندهیم

قو را بردند دریاچه ایی دیگر

قو که تنها بود

و جز غذا چیزی نمی خواست

ما دوباره آواره ی ذهنی شدیم

نقطه صقلی

که کنده شد

ما ماندیم و نیم کت های عشاق معلق کنار دریاچه

Categories
ادبیات شعرـکودک

چرا نباید گل تازه بخریم

لوسی پنج سال دارد

هر روز صبح با مادرش به فروشگاه می روند

غذا می خرن

آخه باید همه چی تازه باشه

گل آخرین چیزیه که لب صندوق می خرن

بر می گردن

مامان گل رو کنار پنجره آشپزخونه می ذاره

برای این که  حواسش به لوسی باشه او رو

طرف دیگه ی پنجره آشپزخونه روی کابینت می شونه

سعی می کنه براش قصه ایی جور کنه تا حوصلش سر نره

لوسی اما

تو فکر گل های دیروزه که رفتن تو سطل آشغال زیر ظرف شویی و درب روشون بسته شده

آیا تو تاریکی راحت ترن؟

شب موقع شام

وقتی بابا هم هست

دور میز

لوسی می گه

گل های دیروز تو سطل آشغالن

مامان میگه

داشتن خشک می شدن عزیزم

لوسی می گه

گل که خشکش قشنگ  تره

بابا می گه

گل خشک قشنگ نیست

گلی که خشک شدنش رو دیدی قشنگه

هر سه موافق بودن

همچنین موافق بودن که راهی نیست

و گل خشک شده روز قبل رو باید دور ریخت

حتی اگر گل تازه برای روز جدید نداشته باشم

شام تموم شد

ظرف ها شسته شد و تو کابینت های تاریک آشپزخونه رفتن

و همه به تخته خواب های تاریک

لوسی تو خواب دید

پیش مامانش گریه می کنه و میگه

مامان. اینجا تاریکه و بوی آشغال میاد

مامان میگه

برای سن تو این حرف ها هنوز خیلی زوده!

بعدا ها راجعش صحبت می کنیم.

Categories
شعر کوتاه

سردی شلاق ها

رگبار آمد و رفت
تنم به سردی تازیانه ها نواخت

هنوز هست
سردی قطره ها
یادِ شلاق ها

جانم آرام اما
که این نیز گذشت

Categories
شعر کوتاه شعرـکودک

ذهنیات یک حلزون

ذهنیات یک حلزون


موقع آغوشیدنم،
زیاد فشارم ندهید
آخر که بیرون از صدفم
از خانواده نرمتنانم!