توهمِ بالیدنم در زمان،
که چون پیر شوم
می دانم همانجا خواهم نشست
که از آن برخواسته بودم
شاهدی بی اختیار بر گذرِ زمان
توهمِ بالیدنم در زمان،
که چون پیر شوم
می دانم همانجا خواهم نشست
که از آن برخواسته بودم
شاهدی بی اختیار بر گذرِ زمان
آن نسیم بی کلام که همیشه در رفتن بود
من دوتا هستم
یکی روحم
و دیگری آن که آن را به دوش می کشد
دومی جسمم نیست
همانیست که مداوم می گوید
از پس این پیچ
نسخه دیگری از تو
چمباتمه زده در آرامش
چپقی دود می کند!
اگر دسته ایی جنگجو در فرمان داشتم،
اولین سخنم قبل از هر نبرد با ایشان این بود که
ای دلیرانم شما شرور باشید که
مسیحتان من و بار گناهانتان بر دوشم