توهمِ بالیدنم در زمان،
که چون پیر شوم
می دانم همانجا خواهم نشست
که از آن برخواسته بودم
شاهدی بی اختیار بر گذرِ زمان
توهمِ بالیدنم در زمان،
که چون پیر شوم
می دانم همانجا خواهم نشست
که از آن برخواسته بودم
شاهدی بی اختیار بر گذرِ زمان
اساسی ترین سوال بعد از هر پیاده روی طولانی و بی هدف اینکه:
چطور برگردم؟
و بدتر آن که
چرا برگردم؟
و حتی بدتر آنکه
کجا برگردم؟
رفتن،
آن فریب بزرگ کودکی و جوانی
که چون پیری رسد
ناگهان در می یابی که همان جایی نشسته ایی که از برخواسته بودی.
آن نسیم بی کلام که همیشه در رفتن بود
من دوتا هستم
یکی روحم
و دیگری آن که آن را به دوش می کشد
دومی جسمم نیست
همانیست که مداوم می گوید
از پس این پیچ
نسخه دیگری از تو
چمباتمه زده در آرامش
چپقی دود می کند!
اگر دسته ایی جنگجو در فرمان داشتم،
اولین سخنم قبل از هر نبرد با ایشان این بود که
ای دلیرانم شما شرور باشید که
مسیحتان من و بار گناهانتان بر دوشم