فوت کنیم به زورق خیالی از بی عاری و بیکاری
Artificial Intelligence Senior Scientist @ Alpen-Adria-Universität Klagenfurt
فوت کنیم به زورق خیالی از بی عاری و بیکاری
تئوریسین گناه برایم پولس بود که می گفت در کودکی گلابی از درختان باغ دیگران می دزدیدیم. نه برای آنکه در خانه گلابی نداشتیم. برای شیرینی لذت دزدی، می دزدیدیم.
یکم: باغبان به پای درختانش می رسد. آب می رساند و کود می دهد. متوجه دزدی نمی شود. امثال برکت خداوندم کم بوده. از احمق ها. هم تو هم خدایت. شیرینی گلابیت زیر دندان من است. اما شیرینی اینکه کاری کرده ام که برای جبرانش هیچکار نمی توانی بکنی مگر اینکه خودت را گول بزنی که خواست خدایی که از تو برتر اما نه از من، دو صد چندان است. من چشمی کاشته ام به این لحظهی ناتوانی تو و خدایت. روی دیوار باغت به درون کاشته ام و تا ابد لذت خواهم برد چون تو نخواهی دانست که دزد که بود.
خستگی تنم کم شده
باید پیاده روی طولانی ایی برم
چنان که بعد از برگشتن
عزیزترین شی خانه
بسترم باشه
شبها به پهلوی راست،
جنین وار و در خود خمیده می خوابم.
در تولد چه خیری دیدم
که تبدیل به آیین شبانه اش کردهام؟
نیزه های فلزی
جوش داده شده به کناره بیرونی پنجره های دانشگاه
که پرندگان نرینند روی تمیزیشان
و من در این فکر که
کمی عن بد هم نبود!
قوی تنهای دریاچه
چیزی می ساییدیم
می آمد
غذا می دادیم
دوبار جریمه شدیم
در نهایت وقتی دیدند نمی توانیم غذا ندهیم
قو را بردند دریاچه ایی دیگر
قو که تنها بود
و جز غذا چیزی نمی خواست
ما دوباره آواره ی ذهنی شدیم
نقطه صقلی
که کنده شد
ما ماندیم و نیم کت های عشاق معلق کنار دریاچه
لوسی پنج سال دارد
هر روز صبح با مادرش به فروشگاه می روند
غذا می خرن
آخه باید همه چی تازه باشه
گل آخرین چیزیه که لب صندوق می خرن
بر می گردن
مامان گل رو کنار پنجره آشپزخونه می ذاره
برای این که حواسش به لوسی باشه او رو
طرف دیگه ی پنجره آشپزخونه روی کابینت می شونه
سعی می کنه براش قصه ایی جور کنه تا حوصلش سر نره
لوسی اما
تو فکر گل های دیروزه که رفتن تو سطل آشغال زیر ظرف شویی و درب روشون بسته شده
آیا تو تاریکی راحت ترن؟
شب موقع شام
وقتی بابا هم هست
دور میز
لوسی می گه
گل های دیروز تو سطل آشغالن
مامان میگه
داشتن خشک می شدن عزیزم
لوسی می گه
گل که خشکش قشنگ تره
بابا می گه
گل خشک قشنگ نیست
گلی که خشک شدنش رو دیدی قشنگه
هر سه موافق بودن
همچنین موافق بودن که راهی نیست
و گل خشک شده روز قبل رو باید دور ریخت
حتی اگر گل تازه برای روز جدید نداشته باشم
شام تموم شد
ظرف ها شسته شد و تو کابینت های تاریک آشپزخونه رفتن
و همه به تخته خواب های تاریک
لوسی تو خواب دید
پیش مامانش گریه می کنه و میگه
مامان. اینجا تاریکه و بوی آشغال میاد
مامان میگه
برای سن تو این حرف ها هنوز خیلی زوده!
بعدا ها راجعش صحبت می کنیم.
شاید چنین باشد که خیر از دل شر زاده می شود به مثابه اینکه خیر از رحم شر تغذیه می کند و بعد در اوج پشیمانی اما ارضا زاده می شود. مگر نه این که بعد از سخت ترین هم آغوشی ها با زنان آن را محکم تر و این بار تماما از سر عطوفت در آغوش می گیرم حال آنکه لحظاتی پیشش می کوبیدیمش و در ذهن و کلام خفیف ترین ها می پروریدیم و بیرون می ریختیم؟ پس چه می شود که درست لحظاتی بعد از اوج یادمان می افتد آن چه در برابر ماست چقدر دوست داشتنیست.
بطری غنچه های گل محمدی که مادرم برام گذاشته بود خالی شده و حالا که خالی شده تازه بوی مادر رو می ده. به قول گروس:
چیزی در این قفس خالی هست که آزاد نمیشود
این شعر همیشه یادم می انداخت که یادِ آنچه از ما دریغ شد هرگز فراموش نشد
که امروز معنایی جدید هم یافت
رگبار آمد و رفت
تنم به سردی تازیانه ها نواخت
هنوز هست
سردی قطره ها
یادِ شلاق ها
جانم آرام اما
که این نیز گذشت
