Categories
Uncategorized شعر کوتاه

قوی دریاچه

قوی تنهای دریاچه

چیزی می ساییدیم

می آمد

غذا می دادیم

دوبار جریمه شدیم

در نهایت وقتی دیدند نمی توانیم غذا ندهیم

قو را بردند دریاچه ایی دیگر

قو که تنها بود

و جز غذا چیزی نمی خواست

ما دوباره آواره ی ذهنی شدیم

نقطه صقلی

که کنده شد

ما ماندیم و نیم کت های عشاق معلق کنار دریاچه

By Mohammad Rahmani

Artificial Intelligence Senior Scientist @ Alpen-Adria-Universität Klagenfurt

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *