امروز دیدمت
اما الان دیگر وقت ندارم به تو فکر کنم
باید همبرگر مشتری را آماده کنم
روبروی اجاقی که گرمایش به صورتم می خورد
زیر دوربینی که رییس کیفیت کارم را می سنجد
نزدیک مشتری ایی از عجله نوک کفشش را تق تق به زمین می زند
اگر انعکاس چهره ات در خاطره ام افتاده باشد
این شیفت که تمام شود،
شب در رختخواب
تصویرت را دوباره از این دریاچه ی آرام شده ام خواهم گرفت
روی مویت یک نیلوفر خواهم گذاشت
آغوشِ محکمی از تو خواهم گرفت
و دوباره برای دیدن چهره ات
شانه هایت را دور می کنم
تو لبخندی می زنی
و می گویی عزیزک ساده دلم
تا خواب نرسیده
برو سراغ تصویر بعدی