چیزی بنویسم
که بر خشمم مهار زند
این چموش حیوانِ شیهه کش
که از خاطرات دور مرا با خود تا لبه ی پرتگاه اکنون کشانده
و اینجا روی دو دست خود بلند شده و شیهه کشان فریاد می کشد
انتقام بکش!
حتی اگر به تلافیشان سقوط کنی
فشار از سینه ات خواهد رفت
و دوباره با افتخار و بی من به بلندای همین پرتگاه می رسی
من اما در تردید
با افتخار یا بی آن
به بلندای اکنون رسیده ام
کاش خشم به جای سینه ام
خرمن هایِ پشت سرم را آتش زده بود
در این غروب پاییزی
اما نه.
بی آتش خشمم
چون گلی تنها
در نوسان نسیم زمان خاطرات خواهم بود