Categories
شعر

شورش

کمی شورش
کمی طغیان
کجا این خروشان دریایم
آرام شد؟
از کدام خواب،
به کدام رویا،
رسیدم به این ساحلِ آرامش

راستی،
دریا هستم
یا
مسافر بوده ام؟

هر چه بوده بعد از خواب شب گذشته اتفاق افتاده.
آنگاه که به خواب رفتم و
صبح که بیدار شدم
هر چه از پنجره بیرون را نگاه کردم
هیچ از سایه ی خودم بر جهان ندیدم
یا من دریایم
یا آخرین سفر به پایان رسیده

Categories
ادبیات شعر هنر

ضد الملال صبحگاهی

پروردگارا،

مرا از گزند صبحگاهی خودم

در ‌امان دار

آن مار خفته که در کمین است

که چون چشم گشایم

نیش بودنم را

بر من بگزد

و زهر سرد ملال را

به خونم ریزد

البته من نمی گویم شادی روزگاران باشد

غم باشد یا خشم یا انتقام و مبارزه

یا توطئه های ذهنی

فقط ملال نباشد

Categories
ادبیات شعر هنر

توهم بالیدن

توهمِ بالیدنم در زمان،

که چون پیر شوم

می دانم همانجا خواهم نشست

که از آن برخواسته بودم

شاهدی بی اختیار بر گذرِ زمان

Categories
ادبیات شعر هنر

نقطه ثقل حرام زاده

اساسی ترین سوال بعد از هر پیاده روی طولانی و بی هدف اینکه:

چطور برگردم؟

و بدتر آن که

چرا برگردم؟

و حتی بدتر آنکه

کجا برگردم؟

رفتن،

آن فریب بزرگ کودکی و جوانی

که چون پیری رسد

ناگهان در می یابی که همان جایی نشسته ایی که از برخواسته بودی.

 

Categories
شعر

نسیم

آن نسیم بی کلام که همیشه در رفتن بود

Categories
شعر

Seid böse!

Wenn ich der Anführer der Unruhestifter wäre,
würde ich ihnen zurufen:
„Seid böse!
Ich bin der Messias.
Bis zum Jüngsten Tag trage ich eure Schuld auf meinen Schultern,
bis ich sie dem Heiligen Geist wieder öffne.“

 

Categories
شعر

دوگانگی

من دوتا هستم

یکی روحم

و دیگری آن که آن را به دوش می کشد

دومی جسمم نیست

همانیست که مداوم می گوید

از پس این پیچ

نسخه دیگری از تو

چمباتمه زده در آرامش

چپقی دود می کند!

Categories
شعر

تداوم شیرینی قبل از خواب

امروز دیدمت

اما الان دیگر وقت ندارم به تو فکر کنم

باید همبرگر مشتری را آماده کنم

روبروی اجاقی که گرمایش به صورتم می خورد

زیر دوربینی که رییس کیفیت کارم را می سنجد

نزدیک مشتری ایی از عجله نوک کفشش را تق تق به زمین می زند

اگر انعکاس چهره ات در خاطره ام افتاده باشد

این شیفت که تمام شود،

شب در رختخواب

تصویرت را دوباره از این دریاچه ی آرام شده ام خواهم گرفت

روی مویت یک نیلوفر خواهم گذاشت

آغوشِ محکمی از تو خواهم گرفت

و دوباره برای دیدن چهره ات

شانه هایت را دور می کنم

تو لبخندی می زنی

 و می گویی عزیزک ساده دلم

تا خواب نرسیده

برو سراغ تصویر بعدی

Categories
شعر

زخم نالان

روحم از حس انتقام در عذاب است.

روحم از بودن اصلا در عذاب است.

چون می دانم آبستن رنج دادن خود است.

چرا که خود را به رنجوری عادت داده است.

چرا زبان و انتقام مثل شمشیر آنقدر جانی نیستند که یا رنجش را و یا رنجت را یکبار برای همیشه تمام نمی کنند؟

چرا عصر شوالیه ها تمام شد؟

چرا دوران دوئل ها تمام شد؟

چرا من دیر و در جای نادرست به دنیا آمدم؟

نه

اگر در عصر شوالیه ها هم بود نمی دانستم برای کدام غرور شکسته ام باید بجنگم.

اوف. در لحظه خوب باید جنگیدن شاید و در آینده فراموش کردن.

اگر فراموشی فریبی بیش نباشد

Categories
شعر

خشمم. آن راهوار معنا بخش

چیزی بنویسم

که بر خشمم مهار زند

این چموش حیوانِ شیهه کش

که از خاطرات دور مرا با خود تا لبه ی پرتگاه اکنون کشانده

و اینجا روی دو دست خود بلند شده و شیهه کشان فریاد می کشد

انتقام بکش!

حتی اگر به تلافیشان سقوط کنی

فشار از سینه ات خواهد رفت

و دوباره با افتخار و بی من به بلندای همین پرتگاه می رسی

من اما در تردید

با افتخار یا بی آن

به بلندای اکنون رسیده ام

کاش خشم به جای سینه ام

خرمن هایِ پشت سرم را آتش زده بود

در این غروب پاییزی

اما نه.

بی آتش خشمم

چون گلی تنها

در نوسان نسیم زمان خاطرات خواهم بود